چون حرمت غیبت و معالجه آن را دانستى، بدانکه: چند موضع است که غیبت درآنجا جایز است:
اول: «تظلم» و «استغاثه» کردن در نزد کسى که احقاق حق او تواند کرد، و انتقامظلمى که بر او شده تواند کشید، یا اعانت او را تواند نمود.و لیکن شرط آن است که: درشکایت ظالم، به خصوص ظلمى که بر او واقع شده اکتفا نماید و زبان به اظهار عیبىدیگر از آن ظالم نگشاید.
دوم: اظهار عیوب شرعیه کسى را کردن به قصد امر به معروف و نهى از منکر براىرضاى خدا، نه به قصد رسوائى او بر وفق هوا و هوس.و [این] باید در جایى باشد که فایده در رفع منکر بکند و بر وفق شریعتباشد، نه در نزد ظالم بىباکى که از حد شرعتجاوز کند، یا در جائى که فایدهاى بر آن مترتب نشود.
سوم: در نصیحت کسى که با تو مشورت کند در خصوص معامله کردن با کسى، یاشراکت، یا داد و خواست، یا رفاقت و امثال آن.که در این صورت ذکر عیبى از آنشخصى که مدخلیتى در آن باب دارد جایز است، به شرطى که احتیاج به ذکر آن عیبباشد.اما اگر احتیاج نباشد و به همین قدر گفتن که: من صلاح تو را نمىدانم و نحو آن،اکتفا بشود باید به همین اکتفا کرد و تصریح به عیب آن شخص نکرد.
چهارم: ارشاد و نصیحت مؤمنى هرگاه با فاسق بد اخلاقى مصاحبت و «اختلاط» (39) نماید و از احوال او مطلع نباشد، و مظنه آن باشد که اعمال بد او به رفاقت دراین مؤمن، سرایت کند.در این صورت نیز اظهار نمودن عیوبى که در این مطلب «دخل» (40) دارد، جایز است.
پنجم: اظهار کردن عیوب خفیه مریض نزد طبیب به جهت معالجه.
ششم: اظهار عیوب شاهد و راوى حدیثبه جهت «جرح» (41) نمودن شهادت او، یارد حدیث او.و لیکن در این خصوص باید به قدرى که جرح او بشود اکتفا نمود.و درنزد کسى باشد که مىخواهد به شهادت یا حدیث او عمل کند.
هفتم: اظهار عیب عالمى یا حاکم شرعى که قابلیت فتوى و حکم نداشته باشد ومتصدى آنها شود، از براى رد فتوى و حکم او، هرگاه کسى از احوال او بپرسد یا فتوى یاحکم مخالف حقى از او صادر شده باشد.
هشتم: هرگاه کسى مشهور به لقبى باشد که دلالتبر عیبى از او کند، مثل «اعرج» (42) و «احول» (43) و امثال اینها، که شناسانیدن او به آن لقب، ضرر ندارد، هرگاه به نوعى دیگرممکن نباشد و از شنیدن، او را ناخوش نیاید.اما هرگاه اکراه داشته باشد یا ممکن باشدشناسانیدن او به عبارتى دیگر، جایز نیست.
نهم: هرگاه مجاهر به فسقى باشد و مضایقه از اظهار نداشته باشد، بلکه آن را اظهارکند، یا علانیه مرتکب آن باشد.غیبت او در آن فسق ضرر ندارد اگر چه او را ناخوشآید.بلکه اظهر آن است که: غیبت چنین شخصى مطلقا جایز است، اگر چه در فسقىباشد که آن را ظاهر نکند و از اظهار آن مضایقه داشته باشد.
دهم: شهادت دادن در موضعى که باید شهادت داد، چه در حقوق الناس یاحقوق الله.
یازدهم: در رد اقوال اهل بدعت و ضلالت.
دوازدهم: غیبت کفار و کسانى که مخالف مذهب شیعه اثنى عشریهاند، که در اینصورت نیز اقوى جواز غیبت آنهاست.
سیزدهم: کسى که خود را منسوب به دیگرى نماید و منسوب به او نباشد جایز است رد نسبت او را کردن.
چهاردهم: غیبت غیر معینى، یا طایفه غیر معینهاى که کسى نفهمد که مراد کیست، آننیز جایز است.مثل اینکه بگویى: امروز گرفتار احمقى یا نادانى شدم.یا فاسقى چنینگفت و چنین کرد و امثال اینها.به شرطى که آن شخص بر شنونده معلوم نباشد.و هرگاهبعضى امارات و علامات باشد که معلوم شود کیست، اظهار عیب او حرام است