ضد غیبت مسلمین، مدح و ستایش ایشان است.و آن صفتى استخوب، و عملىاست مرغوب.باعثحصول محبت، و موجب دوستى و الفت مىگردد، خصوصاهرگاه در غیاب ایشان بوده باشد.و موجب ادخال فرح و سرور در دل برادر مؤمنمىشود.و ثواب آن - چنان که مذکور شد - بسیار است.و احادیث در ثواب خصوصمدح نیز رسیده.
چنان که مروى است که: «جمعى ستایش بعضى از مردگان را کردند، حضرت رسول - صلى الله علیه و آله - فرمود: بهشت از براى شما واجب شد» . (45)
و وارد شده که: «هر یک از فرزندان آدم را همنشینانى چند از ملائکه هست.پس اگربرادر مسلم خود را به نیکوئى یاد کرد ملائکه گویند: مثل این از براى تو باد» . (46)
لیکن مخفى نماند که: همچنین نیست که هر گونه مدحى و ستایشى خوب و پسندیدهباشد، بلکه این در صورتى است که: به آنچه مدح مىکند راستباشد.و مدح ظلمه وفاسقین را نکند.و مشتمل بر دروغى نباشد.و از روى ریا و نفاق نباشد، که اگر از روىنفاق باشد آن مدح بد است اگر چه راستباشد.چون آن باعثسرور و فرح از ظالم وفاسق مىگردد.و شادکردن ایشان را مذموم، بلکه حرام مىدانند.
حضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - فرمود: «به درستى که: هرگاه کسى مدح فاسقىرا بکند خدا خشمناک و غضبناک مىگردد» . (47)
و مدح کسى را که باعث عجب و تکبر او شود نکنید.چه بسیارند که: چون مردمان،زبان به مدح ایشان گشایند از خود راضى مىشوند.و باد «پندار» (48) و غرور به کاخ دماغایشان مىوزد.و مدح چنین کسان جایز نیست و باعث هلاکت ایشان مىگردد.
و از این جهتبود که: «شخصى در خدمتحضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - مدح دیگرى را کرد، حضرت فرمود: گردن او را قطع نمودى» . (49)
و فرمود: «هرگاه مدح برادر خود را در برابر او کنى گویا تیغ بر حلق او کشیده اى» . (50)
و دیگرى در حضور آن سرور، مدح شخصى را کرد، حضرت فرمود: پى کردى اورا، خدا ترا پىکند» . (51)
و اخبارى که در مذمت مدح کردن رسیده همه در صورتى است که: متضمن یکى ازمفاسد باشد.و به هر حال، خوش آمدن کسى از اینکه او را مدح و ثنا گویند بسیارمذموم و از جمله صفات رذیله است.همچنان که مذکور خواهد شد.
و اما معالجه تفصیلى آن، آن است که: باعث و سبب غیبت کردن خود را پیدا کنىو سعى در قطع آن نمائى.و بیان این مطلب، آن است که: از براى غیبت کردن، اسبابىچند است:
اول: غضب، زیرا هرگاه از شخصى آزرده باشى و بر وى خشم گیرى و او حاضرنباشد، در این وقتبه مقتضاى طبع، زبان به مذمت او مىگشائى تا به آن وسیله غیظخود را فرونشانى.
دوم: عداوت و کینه است، که با کسى دشمنى داشته باشى و از راه عداوت بدى او راذکر کنى.
سوم: حسد است، چنان که مردم کسى را تعظیم و تکریم کنند یا او را ثنا و ستایشگویند و تو از راه حسد متحمل آن نتوانى شد و به این سبب مذمت او کنى و عیوب او راظاهر سازى. چهارم: محض مزاح و «مطایبه» (34) نمودن و اوقات به خنده و لهو و لعب گذرانیدن بهنقل احوال و اقوال و افعال مردم، بدون قصد اهانت و خوارى رسانیدن.
پنجم: قصد سخریت و استهزاء و اهانت رسانیدن است، زیرا استهزاء، چنانچه درحضور است غایبانه نیز متحقق مىشود.
ششم: فخر و مباهات است، یعنى: اراده کنى که فضل و کمال خود را ظاهر سازى بهوسیله پست کردن غیر.چنان که گوئى: فلان کس چیزى نمىداند، یا رشدى ندارد.یا بهخیال حاضران اندازى که: تو از آن بهتر و بالاترى.
و معالجه این شش نوع، به علاج این شش صفتخبیثه است، چنان که در سابقمذکور شد.
هفتم: امرى قبیح از کسى صادر شده باشد و آن را به تو نسبت داده باشند و توخواهى از خود دفع کنى، گوئى: من نکردهام و فلان کس کرده.
و علاج این، آن است که: بدانى که به غیبت آن شخص، داخل غضب الهى مىشوى.
پس اگر قول تو را قبول مىکنند این عمل را از خود نفى کن و چه کار به نسبت دادن بهدیگرى دارى.و اگر قول تو را قبول نمىکنند نسبت دادن آن به دیگرى را نیز از تونخواهند پذیرفت.
هشتم: تو را نسبت دهند به امر قبیحى و خواهى قبح آن را برطرف کنى، از اینجهت مىگوئى: فلان شخص این امر را نیز مرتکب شده.چنان که اگر چیز حرامىخورده باشى یا مال حرامى قبول کرده باشى گوئى: فلان عالم نیز چیز حرام خورد یا مالحرام را گرفت و او از من داناتر است.و چنانچه متعارف است که مىگویند: اگر من رباگرفتم، فلان شخص نیز گرفت.و اگر من شراب خوردم، فلان کس نیز خورد.و شکىنیست که: این، عذر بدتر از گناه است، زیرا علاوه بر این که فایدهاى از براى رفع گناه اولنمىکند، مرتکب گناهى دیگر - که غیبتباشد - نیز شدهاى.و حمق و جهل خود را برمردم ظاهر نمودهاى، زیرا که: هرگاه کسى داخل آتش شود و تو توانى داخل نشوى البتهبا او موافقت نخواهى کرد.و اگر موافقت کنى در کمال حماقت و سفاهتخواهى بود.وطایفهاى از اشقیاى عوام که دلهاى ایشان آشیانه شیطان گردیده و عمرشان در معصیتپروردگار صرف شده و این قدر از مظلمه مردم برگردنشان جمع آمده که امیداستخلاص به جهت ایشان نیست.به این جهت، نفس خبیثشان طالب آن گشته که معاد وحساب و حشر و نشرى نباشد.و شیطان لعین چون این میل را در دل ایشان یافته از کمینبیرون آمده.و به وسوسه ایشان پرداخته.و انواع شک و شبهه در خاطرشان انداخته.و اعتقادشان را سست و ضعیف ساخته.و به این جهت در معاصى پروردگار بىباکگردیدهاند. چون معصیتى از ایشان صادر شد در عذر آن چون نمىتوانند که آنچه درباطن ایشان «مخمر» (35) است از عدم اعتقاد اظهار نمایند و از شقاوت و تزویرى هم کهدارند نمىخواهند تن به اعتراف دردهند.شیطان ایشان را بر آن مىدارد که از اعمالناشایستخود عذر بخواهند که فلان عالم نیز آنچه ما کردهایم کرده، و آنچه را مامرتکب شدهایم مرتکب شده.غافل از اینکه این عذر نیست مگر از جهل و حماقت،زیرا اگر عمل این عالم، اعتقاد ترا از معاد و حساب روز جزا بر طرف کرد پس تو کافرگشتهاى دیگر چه عذر مىخواهى.و اگر برطرف نکرده، کردن آن شخص از براى تو چهفایدهاى دارد.
علاوه بر این، اگر عمل بعضى از کسانى که خود را داخل علما کردهاند و نام عالم برخود نهادهاند باعث اقتداى تو به ایشان مىشود چرا باید اقتدا به این عالم که او نیز درشقاوت و خباثت مانند تو هست و علم بر او و زر و وبال است کرده باشى؟ و چرا اقتدانمىکنى به علماى آخرت و طوایف انبیا و اولیا، و حال آنکه ایشان اعلم و اکملاند وسرچشمه علم و معرفتاند؟ ! نهم: از بواعث غیبت، موافقت و همزبانى با رفیقان است، یعنى: چون هم صحبتانخود را مشغول «خبث» (36) بینى، تصور کنى که اگر ایشان را منع کنى یا با ایشان در آنخبث، موافقت نکنى از تو تنفر کنند و تو را «بدگل» (37) شمارند.و به این جهت تو نیز باایشان هم مشربى کنى تا به صحبت تو رغبت نمایند.و شبههاى نیست که در این صورت،عجب احمقى خواهى بود که راضى به این مىشوى که: امر پروردگار خود را ترک کنى.
و دست از رضا و خوشنودى او بردارى.و از نظر برگزیدگان درگاه او، از: ملائکه و انبیا واولیا بیفتى، که جمعى از اراذل و او باش از تو راضى باشند.بلکه این دلالت مىکند بر اینکه «عظم» (38) ایشان در نزد تو بیشتر از «عظم» خدا و پیغمبران است.و چه شک که چنینکسى مستحق و سزاوار لعن بىشمار، و عذاب روز شمار است.
دهم: چنان مظنه کنى که شخصى در نزد بزرگى زبان به مذمت تو خواهد گشود، یاشهادتى که از براى تو ضرر دارد خواهد داد، بنابر این، صلاح خود را در آن بینى که:
پیش دستى کنى و او را در نزد آن بزرگ معیوب وانمائى، یا دشمن خود قلم دهى.که بعد از این، سخن او در حق تو بىاثر، و کلام او از درجه اعتبار ساقط باشد.و چنین کسىخود را نزد پروردگار جبار، ضایع و بىاعتبار خواهد کرد، به مظنه اینکه: کسى او را درپیش مخلوقى بىاعتبار خواهد کرد.و خدا را دشمن خود مىکند، به گمان اینکه: دیگرىبندهاى را دشمن او خواهد کرد.
پس زهى سفاهت و بىخردى که به مرض توهم و خیال خلاص از غضب مخلوقىدر دنیا، که جزم و یقین نباشد، خود را به یقین در هلاکت آخرت مىاندازد، و حسناتخود را نقد از دست مىدهد به توقع دفع مذمت مخلوقى به نسیه.
یازدهم: ترحم کردن استبر کسى، زیرا مىشود که: شخصى چون دیگرى را مبتلابه نقصى یا عیبى بیند دل او بر او محزون گردد و اظهار تالم و حزن خود را نماید، و درآن اظهار صادق باشد.چنان که شخصى در نزد بعضى پست و بىاعتبار شده باشد و تو، بهاین جهت، محزون شده آن را در نزد دیگران اظهار نمائى.
دوازدهم: اگر معصیتى از کسى مطلع شوى، از براى خدا بر او غضبناک گردى، و بهمحض رضاى خداى - تعالى - اظهار غضب خود نمائى، و نام آن شخص و معصیت اورا ذکر کنى.و بسیارى از مردم، از مفسده این دو قسم غافلاند و چنان پندارند که: ترحمو غضب هرگاه از براى خدا باشد ذکر اسم مردم ضرر ندارد.و این، خطا و غلط است،زیرا همچنان که رحم و غضب از براى خدا خوب است، غیبت مردمان حرام و بد است،و مجرد ترحم یا غضب باعث رفع حرمت آن نمىگردد.
و بسا باشد که: از براى غضب کردن، بواعث دیگرى نیز باشد که نزدیک به یکى ازاینها که مذکور شد بوده باشد.و فساد آنها نیز از آنچه مذکور شد معلوم مىشود
چون حقیقت غیبت را شناختى بدان که: آن، اعظم مهلکات، و اشد معاصى است.وبه اجماع جمیع امت، و صریح کتاب رب العزة و احادیث پیغمبر - صلى الله علیه و آله - وائمه اثنى عشر - علیهم السلام - حرمت آن ثابت است.
خداوند عزت مىفرماید: «و لا یغتب بعضکم بعضا ایحب احدکم ان یاکل لحم اخیهمیتا فکرهتموه».
یعنى: «باید غیبت نکند بعضى از شما بعضى دیگر را، آیا دوستمىدارد یکى از شما که بخورد گوشتبرادر خود را در حالتى که مرده باشد؟ ! پسکراهت مىدارید شما آن امر را» . (16)
و از رسول خدا - صلى الله علیه و آله - مروى است که فرمود: «زنهار، احتراز کنید ازغیبت، به درستى که: غیبت، بدتر است از زنا، زیرا: مردى که زنا مىکند و توبه مىکندخدا او را قبول مىفرماید ولى غیبت کننده را خدا نمىآمرزد تا آنکه غیبت او را کهکرده است از او بگذرد» . (17)
و فرمود که: «در شب معراج به قومى گذشتیم که روهاى خود را با ناخنهاى خودمىخراشیدند.از جبرئیل پرسیدم که: ایشان چه کساناند؟ گفت: غیبت کنندگان» . (18)
روزى آن سرور بر منبر برآمدند و خطبهاى در نهایتبلندى خواندند - به نوعى کهزنان در خانهها آواز آن سرور را شنیدند - و فرمودند که: اى گروهى که به زبان، ایمانآوردهاید و دل شما از ایمان خالى است! غیبت مسلمین را مکنید.و عیبجوئى ایشان منمائید، که: هر که عیب جوئى برادر خود کند خدا عیب او را ظاهر مىسازد اگر چه دراندرون خانه خود باشد» . (19)
و در روز دیگر آن سرور بر بالاى منبر خطبهاى ادا فرمودند و بیان گناه ربا و عقوبتآن را کردند پس فرمودند: «یک درهم از ربا بدتر است از سى و شش زنا، و آبروى برادرمسلم را ریختن از ربا بدتر است» . (20)
و وقتى آن حضرت مردم را امر به روزه فرمود، گفت: «احدى بدون اذن من افطارنکند.چون شام داخل شد، یک یک مىآمدند و اذن گرفته افطار مىکردند تا مردى آمدو عرض کرد: یا رسول الله! دو دختر من روزه گرفتهاند و حیا مانع ایشان است که بهخدمت تو رسند، اذن بفرما تا افطار کنند.حضرت روى مبارک گردانید.آن مرد ثانیاعرض کرد.باز حضرت روى گردانید.و در مرتبه سوم فرمود که: آنها روزه نگرفتهاند وچگونه روزه بودند و حال آنکه در همه روز گوشت مردم را به غیبت مىخوردند، بروایشان را بگو تاقى کنند.آن مرد باز گشت و ایشان را خبر داد پس آنها قى کردند و ازهر یک پارچه خون بسته دفع شد.چون پیغمبر را خبر دادند فرمود: به خدائى که جانمحمد در دست اوست که اگر این در شکم آنها باقى مىماند آتش جهنم آن رامىخورد» . (21)
و از جانب خداوند رحمن به موسى بن عمران وحى شد که: «هر غیبت کنندهاى که باتوبه از دنیا برود آخر کسى است که داخل بهشتخواهد شد.و هر غیبت کنندهاى کهبىتوبه از دنیا برود اول کسى است که داخل جهنم خواهد شد» . (22)
و از حضرت رسول - صلى الله علیه و آله - مروى است که: «هر که غیبت کند مردمسلمان یا زن مسلمانى را، خدا چهل شبانه روز نماز و روزه او را قبول نمىکند، مگر اینکه آن کسى که غیبت او شده از او عفو کند» . (23)
و فرمود: «هر که غیبت مسلمانى را بکند، در ماه رمضان اجرى از براى روزه اونخواهد بود» . (24)
و در حدیثى دیگر از آن سرور منقول است که: «دروغ گمان کرده است هر که گمانکند حلال زاده است و او گوشت مردم را به غیبت مىخورد» . (25)
و از امام جعفر صادق - علیه السلام - مروى است که: «هر که در حق مؤمنى بگوید امرقبیحى را که خود دیده یا شنیده باشد، آن شخص داخل این آیه مبارکه است که:
«ان الذین یحبون ان تشیع الفاحشة فى الذین آمنوا لهم عذاب الیم»
یعنى: «به تحقیقکسانى که دوست مىدارند که فاش شود امر قبیح و ناشایست در حق طایفهاى که ایمانآوردهاند از براى ایشان است عذاب دردناک» . (26)
و نیز از آن حضرت مروى است که: «هر کس روایت کند از مؤمنى چیزى را کهبخواهد او را عیبناک کند و آبروى او را کم کند تا از چشم مردم بیفتد، خداوند - عز شانه - او را از تحت امر خود بیرون مىکند و داخل در تحت امر شیطان مىکند.وشیطان او را قبول نمىکند» . (27)
و آن حضرت فرمود: «هر که غیبت کند برادر مؤمن خود را بىآنکه عداوتى میانایشان ثابتباشد، شیطان شریک است در نطفه او» . (28)
و فرمود که: «غیبت، حرام استبر هر مسلمانى.و آن مىخورد حسنات را.و باطلمىسازد آنها را، همچنان که آتش هیزم را مىخورد» . (29)
و اخبار در این خصوص بسیار است.و ذکر همه آنها متعسر، بلکه متعذر است. (30) وهمین قدر که مذکور شد کفایت مىکند.
علاوه بر این، هر که را اندک عقلى بوده باشد مىداند که: این صفت، خبیثترینصفات، و صاحب آن، رذلترین مردمان است.و بزرگان پیش، بندگى خدا را در نماز وروزه نمىدانستهاند بلکه در چشم پوشیدن و حفظ خود از پیروى عیب مردممىدانستهاند.و آن را افضل اعمال مىشمردهاند.و خلاف آن را صفت منافقینمىدیدند.و وصول به مراتب عالیه و درجات رفیعه را موقوف به ترک غیبتمىدانستهاند.
چون از حضرت رسول - صلى الله علیه و آله - وارد است که: «هر که نماز او نیکو باشدو عیالمند باشد و مال او کم باشد و غیبت مسلمانان را نکند با من خواهد بود دربهشت» . (31)
و چقدر قبیح است که: آدمى از عیوب خود غافل شده در صدد اظهار عیوب مردمان برآید.خارى را در چشم دیگران ملاحظه کند ولى شاخ درختى را در دیده خودبرنخورد.
پس اى جان برادر! چون خواهى که عیب دیگران را بگویى، اول عیوب خود را یادکن و در صدد اصلاح آن برآى.
یاد آور، قول پیغمبر - صلى الله علیه و آله - را که فرموده است: «خوشا به حال کسىکه مشغول عیب خود گردد و به عیوب مردم نپردازد» . (32)
علاوه بر این، هرگاه عیبى را که ذکر مىکنى امرى باشد که به اختیار او نباشد و ازجانب حق - سبحانه و تعالى - باشد پس مذمت او بر آن غیبت فى الحقیقه مذمتخالق اواست، زیرا هر که چیزى را مذمت مىکند سازنده او را مذمت کرده است.
شخصى به یکى از حکما گفت: «اى زشت صورت.گفت آفرین من با خودم نبود کهنیکو بیافرینم» .
و از اعظم مفاسد غیبت، آن است که: باعث آن مىشود که اعمال خیر آن کسى کهغیبت کرده در عوض آن غیبت، به نامه عمل آن شخصى که غیبت او شده ثبت مىشود.
و گناهان این، به دیوان اعمال او نقل مىشود.و چه احمق کسى باشد که به واسطه یکسخن، در روز قیامت، و زر و وبال دیگرى را متحمل گردد.
مروى است که: «در روز قیامتبندهاى را به موقف عرصات حاضر سازند و نامهاعمال او را به دست او دهند، چون در آن نگرد از حسنات خود چیزى در آنجا نیابد،عرض کند که: پروردگارا! این نامه عمل من نیست! زیرا من از طاعات خویش هیچ درآن نمىبینم.خطاب رسد که: اى بنده! پروردگار تو خطا و سهو نمىکند اعمال خیر تو بهغیبت مردم رفت. و دیگرى را مىآورند و دیوان او را به دست او مىدهند در آنجا طاعات بسیار وعبادات بىشمار مشاهده مىکند، عرض مىکند که: این کتاب من نیست. این اعمال از منبه وجود نیامده.خطاب مىرسد که: فلان شخص غیبت ترا کرد و این طاعات اوست کهعوض به تو داده شده است» . (33)
پس عاقل باید تامل کند که: آن کسى را که غیبت او مىکند اگر دوست و صدیقاوست چه بىمروتى و بىانصافى است که زبان به غیبت او گشاید و بدى او را در نزدمردمان گوید.و اگر دشمن اوست چه بىعقلى و سفاهتى است که کسى متحملو زر و وبال دشمن خود گردد، و اگر طاعتى اندوخته باشد به او دهد
بدان که: از براى مرض غیبت کردن دو نوع معالجه است: یکى بر سبیل اجمال.ودیگرى تفصیل.
اما معالجه آن بر سبیل اجمال آن است که: دیده بصیرت بگشایى و ساعتى درآیات قرآنیه و احادیث متکثره - که در باب مذمت این صفتخبیثه وارد شده - تتبعنمایى.و از غضب حق - سبحانه و تعالى - و عذاب روز جزا یاد آورى.و بعد از آن،مفاسد دنیویه آن را به نظر در آورى، زیرا گاه است که: غیبت آن کسى را که مىکنى به اوبرسد و این منشا بغض و عداوت او گردد و در مقام اهانتیا غیبتیا اذیت تو برآید.وبسا باشد که: امر به جائى منجر شود که چاره آن نتوان کرد.پس از اینها تامل کنى که اگرکسى غیبت ترا در نزد غیر بکند چگونه آزرده و خشمناک خواهى شد.و مقتضاىشرف ذات و نجابت طبع آن است که: راضى نباشى در حق غیر، آنچه از براى خودنپسندى.و بعد از همه اینها متوجه زبان خود باشى و مراقب احوال آن شوى که آن را بهغیبت نگشائى.و هر سخنى که خواهى بگوئى ابتدا در آن تامل کنى اگر آن را متضمنغیبتى یافتى خود را از آن نگاهدارى تا عادت کنى
بدان که: حقیقت غیبت آن است که: چیزى نسبتبغیرى که شیعه باشد ذکر کنى کهاگر به گوش او برسد او را ناخوش آید و به آن راضى نباشد.
خواه آن نقص، در بدن او باشد مثل اینکه بگویى: فلانى کور، یا کر، یا گنگ، یانیم مرده، یا کوتاه، یا بلند، یا سیاه، یا زرد، یا احول، یا «قطور» (1) و امثال اینها است.
یا در نسب او باشد مثل اینکه بگویى: پسر فلان، فاسق، یا ظالم، یا حمال زاده، یانانجیب و نحو اینها است.
یا در صفات و افعال و اقوال او باشد مثل اینکه بگویى: بد خلق، یا بخیل، یا متکبر، یاجبان، یا ریا کار، یا دروغگو، یا دزد، یا ظالم، یا پرگو، یا پرخور، یا بىوقتبه خانه مردممىرود، و نحو اینها است.
یا در چیزى باشد که متعلق به او باشد از: لباس، یا خانه، یا مرکب.چنانکه بگوئى:
جامه فلان کس چرکین است.یا خانه او چون خانه یهودان است.یا عمامه او مثل گنبدىاست، یا بقدر گردوئى است.یا کلاه او دراز است.یا مرکب او «جلف» (2) است.و امثالاینها.
و همچنین در سایر امورى که منسوب به او باشد و به بدى یاد شود که اگر آن رابشنود ناخوشش آید.
همچنان که حدیث نبوى به آن دلالت مىکند، فرمود: «آیا مىدانید که غیبت چه چیزاست؟ عرض کردند: خدا و رسول او داناتر است.فرمود: آن است که: یاد کنى برادرخود را به چیزى که او را ناخوش آید.شخصى عرض کرد که: اگر آن صفتبا او باشد بازبد است؟ فرمود: اگر باشد غیبت است و الا بهتان است» . (3)
«و نام مردى در خدمت آن حضرت برده شد، شخصى عرض کرد که: چه عاجزاست.حضرت فرمود: غیبت رفیق خود را کردى» . (4)
و روزى اسم زنى مذکور شد عایشه گفت: کوتاه قد است.جناب رسول - صلى اللهعلیه و آله - فرمود: «او را غیبت کردى» . (5)
و زنى دیگر مذکور شد عایشه گفت: «آن دامن بلند است.حضرت فرمود: بیفکن ازدهن خود، پس پاره گوشتى از دهن او افتاد» . (6)
روزى یکى از اصحاب به دیگرى گفت: «فلان شخص بسیار خواب است.حضرتفرمود: گوشتبرادر خود را خوردى» . (7)
و آنچه در بعضى از احادیث وارد شده که: پیغمبر - صلى الله علیه و آله - یا بعضى ازائمه - علیهم السلام - مذمتبعضى از اشخاص معینه را فرمودهاند، یا از براى بیان احکامالهى بوده یا از طوایفى بودهاند که غیبت آنها مستثنى است، چنانچه مذکور خواهد شد