بى شک غیبت افراد مؤمن و بالغ و عاقل حرام است، و بى شک غیبت کفار حربى که براى نابودى یا ضربه زدن به اسلام و مسلمین کمر بسته اند هیچ اشکالى ندارد، چون آنها محترم نیستند.
ولى آیا غیبت سایر فرق مسلمین و اهل ذمّه (غیر مسلمانانى که داراى کتاب آسمانى هستند و به صورت یک اقلیّت سالم در کشورهاى اسلامى زندگى مى کنند و جان و مالشان محفوظ و محترم است جایز است؟
بعضى از بزرگان فقهاء مانند محقّق اردبیلى و علاّمه سبزوارى صاحب کفایه، حرمت غیبت را عام دانسته اند، و به روایاتى که عنوان «المسلم» یا «الناس» در آن به کار رفته استدلال کرده اند و گفته اند حرام بودن غیبت آنها هیچ جاى تعجّب نیست، چرا که مال و جان آنها محفوظ است، چرا عرض و آبروى آنها محفوظ نباشد.
ولى مرحوم صاحب جواهر رضوان اللّه علیه شدیداً به مخالفت برخاسته و مى گوید ظاهر روایات، بعد از انضمام بعضى به بعض دیگر این است که این مسأله مخصوص مؤمنان و موالیان اهل بیت(علیهم السلام) است. و حتّى به سیره مستمره بین علما و عوام نیز استدلال فرموده است.(1)
اگر منظور این فقیه بزرگوار از مخالفان ولایت (مخالفان اسلام) افراد ناصبى و معاند و دشمن مؤمنان و مسلمانان باشد بى شک نه احترامى دارند و نه غیبتى، ولى اگر سخن از فرق اسلامى که جان و مالشان محفوظ و محترم است و همچنین اهل کتاب که در ذمّه مسلمین هستند بوده باشد نظرات محقق اردبیلى و سبزوارى موجّه تر به نظر مى رسد چرا که هر جا مال و جان محفوظ باشد، عرض و آبرو نیز محفوظ است و تعرّض به آن جایز نیست، و خطاب به مؤمنان در آیه 12 سوره حجرات (در آیه غیبت) و یا تعبیر به مؤمن در بخشى از روایات هرگز دلیل بر عدم شمول حکم غیبت نسبت به دیگران نمى شود، و به تعبیر دیگر اثبات شىء، نفى ماعدا نمى کند.
بنابراین باید از غیبت تمام کسانى که جان و مال و عرضشان محترم است پرهیز کرد. و همه آنها مشمول حق الناس است. البته این در صورتى است که آنها متجاهر به فسق نباشند و کارهاى آنها شکل توطئه و اضرار به مسلمین به خود نگیرد، بلکه
1. جواهر الکلام، جلد 22، صفحه 62.
عیوب و گناهانى در پنهان داشته باشند که مخصوص خودشان باشد، افشاى آنها و آبرو ریزى نسبت به آنان به یقین مجوّز شرعى ندارد.
اما در مورد کودکان ممیّز که از غیبت ناراحت مى شوند نیز باید قبول کرد که غیبت حرام است همان گونه که مرحوم شیخ انصارى قدس سره در مکاسب محرمه به آن اشاره کرده و مى گوید: «عنوان برادر مؤمن نیز بر آنها صادق است چرا که قرآن مجید درباره ایتام مى فرماید: «وَ اِنْ تُخالِطُوُهُمْ فَاِخْوانُکُمْ; اگر با آنان همزیستى دارید آنها برادران شما هستند».(1)
ولى حق این است که نباید آن را مقیّد به ممیّز کرد چرا که اگر کشف عیوب پنهانى کودک غیر ممیّز هتک حیثیت او در آینده و یا هتک حیثیت خانواده او مى شود، آن هم کار خلافى است، به همین دلیل مرحوم شهید ثانى در کتاب «کشف الرّیبه» فرقى میان صغیر و کبیر نگذاشته است و به تعبیر دیگر اطفال مؤمنین به حکم خود مؤمنان هستند از نظر جان و مال و عرض و آبرو.
و از اینجا حکم مجانین و دیوانگان نیز روشن مى شود.
* * *
علماى اخلاق و همچنین فقها در این نکته اتفاق نظر دارند که مواردى پیش مى آید که غیبت کردن در آن جایز و حتى گاهى واجب است، و این به خاطر عوارض خاصّى است که بر غیبت مترتب مى شود.
به تعبیر دیگر، غیبت به عنوان اولى بى شک حرام و از گناهان کبیره است و همه علماى اسلام در آن متفق القولند ولى عناوین ثانویه و عوارض حاصله ممکن است عنوان ذاتى را تحت الشّعاع قرار دهد، و در موارد خاصى غیبت مجاز یا واجب شود. و این موضوع در مواردى است که پاى مصلحت مهمترى در میان است، که حفظ آن مصلحت بر مفاسد عظیم غیبت غلبه مى کند.
از جمله مواردى که داخل در این استثناء است موارد زیر است:
1ـ در مورد دادخواهى و رفع ظلم و گرفتن حق، که اگر شخص مظلوم افشاگرى نکند کسى به داد او نمى رسد، و حق او پایمال مى گردد. این همان چیزى است که قرآن مجید مى فرماید «لا یُحِبُّ اللّهُ الْجَهْرَ بِالسُّوْءِ مِنَ الْقَوْلِ اِلاَّ مَنْ ظُلِمَ وَ کانَ اللّهُ سَمیعاً عَلیماً; خداوند دوست ندارد کسى با سخنان خود بدى ها را اظهار کند مگر آن کس که مظلوم واقع شده، خداوند شنوا و دانا است».(1)
2ـ در مورد نهى از منکر، یعنى در جایى که اگر انسان افشاگرى نکند فرد یا افراد گنهکار دست از کارشان نمى کشند، در اینجا مصلحت امر به معروف و نهى از منکر بر مفسده غیبت غلبه مى کند، و مجاز بلکه واجب مى شود.
3ـ در مورد بدعت گذاران و توطئه گران و کسانى که بر ضدّ مصالح مسلمین نقشه
1. نساء، آیه 148.
مى کشند، که اگر کار آنها بر ملا شود، مردم به پا مى خیزند، و جلوگیرى کامل یا نسبى مى کنند، غیبت این گونه اشخاص نیز جایز، بلکه واجب است.
4ـ در مورد مسلمانى که جان یا مال یا ناموسش از سوى دیگرى در خطر قرار گرفته و او آگاه نیست، افشا کردن این خطر نیز جایز بلکه گاهى واجب است.
5ـ در مورد مشورت یعنى در آنجا که کسى مى خواهد مثلا با دیگرى وصلت کند یا شرکتى تشکیل دهد یا مسافرت نماید و از انسان درباره شخص مورد نظرش سؤال مى کند، در اینجا نمى توان گفت: افشاى عیب طرف، گناه دارد بلکه امانت در مشورت ایجاب مى کند که آنچه را مى داند و در مورد آن برنامه تأثیر مى گذارد، افشا کند، و از این که ممکن است مصداقى از غیبت باشد ترسى به خود راه ندهد، چرا که پرده پوشى در این گونه موارد خیانت است، و خیانت در مشورت جایز نیست.
6ـ در مورد شهادت دادن در جایى که از انسان تقاضاى شهادت کنند، نیز غیبت کردن جایز است، چرا که مصلحت شهادت قوى تر است. همچنین در مورد اجراى حدود الهى که اگر چند نفر ببینند (بى آن که تجسّس خاصى کرده باشند) که فلان شخص مشغول شرب خمر یا زنا است، و بیایند و نزد حاکم شرع شهادت دهند، تا در مورد آنها اجراى حد شود.و یا شهودى درباره امرى شهادت داده اند، ولى شهود در باطن، فاسق و گنهکارند، اما حاکم شرع در ظاهر با خبر نیست در اینجا نیز افشاگرى و یا به تعبیر دیگر جرح شهود، جایز است. (البته تمام این ها در موردى است که شهود به اندازه کافى براى اثبات مطلب حضور داشته باشند).
معمولا همه علماى اخلاق و فقهاى بزرگوار، غیبت متجاهر به فسق یعنى کسى که آشکارا مرتکب گناه مى شود را جزء مستثنیات شمرده اند، و تصریح مى کنند غیبت این گونه اشخاص که پرده هاى حیا را دریده و آشکارا در برابر چشم مردم مرتکب معصیت مى شوند، غیبت ندارند، و به روایاتى نیز در این زمینه تمسّک جسته اند.
در حدیثى از پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اربعة لیست غیبتهم غیبة الفاسق المعلن بفسقه..; چهار گروهند که غیبت آنها غیبت محسوب نمى شود، نخست فاسقى که آشکارا گناه مى کند. (سپس پیشواى دروغگو و کسانى که بدگویى به مادر یکدیگر مى کنند، و آنها که از جماعت مسلمین خارج شده اند را بیان فرمود)».(1)
در حدیث دیگرى از امام باقر(علیه السلام) مى خوانیم: «ثلاثة لیس لهم حرمة صاحب هوى مبتدع و الامام الجائر و الفاسق المعلن الفسق; سه کس احترام ندارند، فرد منحرف بدعت گذار است (اشاره به صاحبان مکتب هاى انحرافى است) و دیگر پیشواى ظالم و فاسق متجاهر به فسق است».(2)
در حدیث دیگرى از امام على بن موسى الرضا(علیه السلام) آمده است: «مَنْ اَلْقى جِلْبابَ الْحَیاءِ فَلا غِیَبَةَ لَهُ; کسى که چادر حیا را از سر بیفکند غیبت ندارد».(3)
در حدیث دیگرى از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «اَنَزْعَوُن عَنْ ذِکْرِ الفاجِرِ اَنْ تَذْکُرُوهُ، فَاذْکُرُوهُ یَعْرِفُهُ النّاسُ; آیا ملاحظه مى کنید از نام بردن افراد فاسق، نام آنها را ببرید تا مردم آنها را بشناسند».(4)
و احادیث در این زمینه فراوان است.
ولى چنین به نظر مى رسد که این گونه افراد به طور کلّى از موضوع غیبت خارجند نه این که از حکم آن استثنا شده باشند چرا که در غیبت دو چیز شرط بود، اول مخفى بودن عیب که این افراد ندارند، و دوّم ناراحت شدن از ذکر آن، که آن نیز در آنها نیست، زیرا اگر ناراحت بودند آشکارا مرتکب کار خلاف نمى شدند. و به تعبیر علماى اصول خارج شدن این قبیل اشخاص به صورت تخصص است نه تخصیص.
در اینجا سؤالاتى پیش مى آید نخست این که آیا جواز غیبت متجاوز به فسق مخصوص گناهانى است که آشکارا انجام مى دهند یا در همه چیز غیبت آنها جایز است؟
دیگر این که اگر کسى در محلّى یا نزد جماعتى متجاهر به فسق باشد اما در محل
1. بحارالانوار، جلد 72، صفحه 261.
2. همان، صفحه 253.
3. همان، صفحه 260.
4. کنزالعمّال، جلد 3، صفحه 595، حدیث 8069.
دیگر و نزد جماعت دیگر کار او پوشیده و پنهان باشد، آیا باز هم غیبت او جایز است؟ سوم این که آیا جواز غیبت متجاهر به فسق مشروط به وجود شرایط امر به معروف و نهى از منکر است یعنى غیبت چنین تأثیرى را داشته باشد و گرنه جایز نیست.
با توجه به شرحى که در بالا در مورد این گونه افراد داده شد، پاسخ همه این سؤالات روشن مى شود، و آن این که تنها در موردى غیبت آنها جایز است که حالت تجاهر به فسق دارند، ولى در کارهایى دیگر، و یا در محیط هاى دیگر جایز نیست، چرا که ادلّه حرام بودن غیبت شامل غیبت آنها در این گونه موارد نمى شود و معلوم است در جایى که متجاهر هستند جستجوى شرایط امر به معروف ونهى از منکر ضرورتى ندارد چون عناصر تشکیل دهنده غیبت در آنها نیست.
این احتمال نیز وجود دارد که منظور از متجاهر به فسق کسى است که به کلى پرده حیا را دریده و در برابر گناهان جسور و بى باک است; چنین افراد نه تنها احترامى ندارند، بلکه باید به مردم معرفى شوند تا مردم از خطرات آنها در امان بمانند، تعبیر به «مَن الْقى جِلْبابَ الْحَیاءِ; کسى که چادر حیا را بیفکند» وتعبیر «فَاذْکُرُوهُ یَعْرِفُهُ الناسَ; نام او را ببرید تا مردم او را بشناسند» ناظر به همین معنى است.
بنابراین مى توان گفت: متجاهر به فسق بر دو گونه است: نخست آنها که در یک عمل تجاهر دارند که تنها در همان عمل غیبت آنها جایز است، و دیگر کسانى که پرده حیا را دریده و جسورانه دست به هر گناهى مى زنند، این گونه اشخاص در هیچ چیز احترامى ندارند و افشاگرى در مورد آنها لازم و ضرورى است تا افراد ناآگاه از خطرات آنها آگاه شوند.
این سخن را با ذکر دو نکته پایان مى دهیم:
نخست این که مى دانیم یکى از علوم معروف اسلامى علم رجال است که در آن از صدق و کذب و درستى و نادرستى راویان اخبار سخن به میان مى آید، بعضى از ناآگاهان از آموختن این علم ابا داشته اند چرا که در آن غیبت افراد مى شود، در حالى که پرواضح است که حفظ حریم احکام اسلام از آمیختن به دروغ و مطالب
خلاف هدفى است بسیار برتر و بالاتر، و همین هدف والا است که به ما اجازه مى دهد درباره سوابق راویان اخبار دقت و جستجو کنیم و نقطه هاى ضعف آنها را بشمریم و در کتاب هاى رجال ثبت کنیم تا احکام الهى دستخوش هوا و هوس هاى این و آن نشود.
دیگر این که در مسایل اجتماعى و سیاسى براى گزینش افراد، جهت پست هاى حسّاس و یا در ادامه کار اگر نقطه ضعف هایى پنهانى وجود داشته باشد که در سرنوشت جامعه مؤثر است، افشا کردن آنها گرچه در حدّ ذات مشمول عنوان غیبت است، ولى به خاطر اهمیت حفظ نظام جامعه اسلامى و کشف و خنثى کردن توطئه ها اقدام به آن نه تنها اشکالى ندارد، بلکه گاه واجب مى شود و کسانى که بر این گونه عیوب سرپوش مى نهند مبادا گرفتار غیبت شوند، در واقع مصالح جامعه اسلامى را فداى اشخاص مى کنند. حدیثى که قبلا از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) آوردیم که ملامت مى کرد و مى فرمود: «از پرده پوشى بر گناه فاجران...» و دستور مى داد آنها را افشا کنند تا مردم آنان را بشناسند، ناظر به این معنى است.
ولى این بدان معنى نیست که بى جهت آبروى اشخاص را ببرند و یا از حد لازم تجاوز کنند و در حریم زندگى شخصى و خصوصى آنها وارد شوند.
از آنچه در بالا گفته شد تکلیف دستگاههاى اطلاعاتى کشور اسلامى نیز روشن مى شود که اگر فعالیت هاى آنها در جهت کشف و خنثى کردن توطئه ها و سلامت گزینش ها براى پست هاى حساس اجتماعى باشد و از آن فراتر نروند و تجاوز نکنند، کار آنها نه مشمول عنوان تجسّس است و نه مشمول عنوان غیبت حرام بلکه اداى وظیفه و انجام واجب است.
مطابق آنچه در تعریف غیبت گفته شد کاملا روشن است که غیبت جنبه حق الناس دارد زیرا باعث هتک حیثیت و تضییع آبروى مسلمانى مى شود، و مى دانیم آبروى مسلمان همچون جان و مال او است.
از تشبیهى که در آیه سوره حجرات درباره غیبت آمده و به خوردن گوشت برادر مؤمن بعد ار مرگ او تشبیه شده جنبه حق الناس بودن آن روشن تر مى گردد.
از احادیث فراوانى نیز این حقیقت استفاده مى شود که غیبت نوعى ظلم و ستم است که باید جبران گردد از جمله:
1ـ در خطبه حجة الوداع آمده است که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) فرمود: «اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ دِمائَکُمْ وَ اَمْوالَکُمْ وَ اَعْراضَکُمْ عَلَیْکُمْ حَرامٌ کَحُرْمَةِ یَوْمِکُمْ هذَا فى شَهْرِکُمْ هذا فى بَلَدِکُمْ هذا اِنَّ اللّهَ حَرَّمَ الْغَیْبَةَ کَما حَرَّمَ الْمالَ وَ الدَّمَ; اى مردم! خون ها و اموال و آبروى شما بر یکدیگر محترم است مانند احترام امروز و این ماه (ذى الحجه) و این شهر (مکه) خداوند حرام کرده است غیبت را همان گونه که حرام کرده است (تعرّض به) مال و خون را».(1)
بى شک هر خون بى گناهى ریخته شود باید جبران گردد، و هر مال مشروعى از هر کس تضییع شود، باید عوض آن را پرداخت، غیبت نیز باید به هر نحوى که ممکن است جبران شود.
اصولا قرار گرفتن آبروى مؤمن در کنار مال و خون او دلیل روشنى است بر این که تضییع آبرو جنبه حق الناس دارد.
2ـ در حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بعد از آن که غیبت با مقایسه با زنا، شدیدتر از آن شمرده شده مى فرماید: «زانى بعد از توبه (خالصانه) مشمول عفو الهى
1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 9، صفحه 62.
مى شود; اِنَّ صاحِبَ الْغِیْبَةِ لا یُغْفَرُ لَهُ حَتّى یَغْفِرَ لَهُ صاحِبُهُ; اما غیبت کننده بخشوده نخواهد شد تا غیبت شونده او را عفو کند».(1)
3ـ در کتاب مجموعه ورّام از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) نقل شده است که فرمود: «کُلُّ الْمُسْلِمِ عَلَى الْمُسْلِمِ حَرامٌ دَمُهُ وَ مالُهُ وَ عِرْضُهُ، وَالْغِیْبَةُ تَناوُلِ الْعِرْضِ; تعرض به همه چیز مسلمان بر مسلمان حرام است، خون او و مال او، آبروى او، و غیبت تعرّض نسبت به آبرو است».(2)
جمله اخیر که غیبت را مصداق تعرض به آبرو ذکر مى کند خواه از کلام پیامبر(صلى الله علیه وآله) باشد خواه از کلمات راویان حدیث، در هر حال مى تواند شاهد و گواهى براى مقصود ما باشد.
روایاتى که مى گوید غیبت سبب نقل حسنات از نامه اعمال غیبت کننده به غیبت شونده، و نقل سیئات از نامه اعمال غیبت شونده به غیبت کننده مى شود، (و در گذشته به آن اشاره شد) دلیل روشن دیگرى بر حق الناس بودن غیبت است، چرا که نقل حسنات و سیئات براى جبران آبروى ضایع شده غیبت شونده است.
حال که روشن شد غیبت حق الناس است، و حق الناس باید جبران گردد، این سؤال پیش مى آید که غیبت کننده چگونه مى تواند خطاى خود را جبران کند.
از بعضى از روایات استفاده مى شود که اگر غیبت به گوش غیبت شونده رسیده است باید برود و از او حلیّت بطلبد و اگر نرسیده باید براى او در پیشگاه خدا طلب آمرزش کرد (تا حق او جبران شود) این مضمون در حدیثى از امام صادق(علیه السلام) چنین نقل شده است: «فَاِنْ اُغْتِیْبَ فَبَلَغَ الْمُغْتابَ فَلَمْ یَبْقَ اِلاّ اَنْ تَسْتَحِلَّ مِنْهُ وَ اِنْ لَمْ یَبْلُغْهُ وَ لَمْ یَلْحَقْهُ عِلْمَ ذلِکَ فَاسْتَغْفِرِ اللّهَ لَهُ».(3)
این تفسیر و توضیح شاید به خاطر این است که اگر غیبت به شخص غیبت شونده نرسیده است نقل آن براى او اى بسا سبب اذیت و آزار بیشترى مى شود، و مسئولیت سنگین ترى به بار مى آورد، به همین دلیل تنها دستور استغفار براى او داده شده است. بنابراین اگر موردى باشد که غیبت شونده ناراحت نمى شود، وجوب حلیّت طلبیدن بعید نیست.
1.المحجة البیضاء، جلد 5، صفحه 251.
2. مجموعه ورّام، جلد 1، صفحه 123.
3. بحارالانوار، جلد 72، صفحه 242.
و از اینجا تفسیر روایات متعددى که مى گوید: «کَفّارَةُ الاِْغْتِیابِ اَنْ تَسْتَغْفِرَ لِمَنْ اِغْتَبْتَهُ; کفاره غیبت آن است که براى کسى که غیبتش را کرده اى استغفار کنى».(1) روشن مى شود.
شاهد گویاى دیگرى بر تحلیل فوق حدیثى است که از پیامبر(صلى الله علیه وآله) نقل شده است: «مَنْ کانَتْ لاَخِیْهِ عِنْدَهُ مَظْلَمَةٌ فى عِرْض اَوْ مال فَلْیَتَحَلَّلْها مِنْهُ مِنْ قبلِ اَنُ یَأْتِى یَوْمَ لَیْسَ هُناکَ دِینارٌ وَ لادِرْهَمٌ اِنَّما یُؤْخَذُ مِنْ حَسَناتِه فَاِنْ لَمْ تَکُنْ لَهُ حَسَناتٌ اُخِذَ مِنْ سَیِّئاتِ صاحِبِهِ فَزِیْدَتْ عَلى سَیِّئاتِهِ; هر کس نسبت به برادر مسلمان خود ستمى در مورد آبرو یا مال او کرده باشد باید از او حلیّت بطلبد پیش از آن که فرا رسد روزى که در آن روز درهم ودینارى نیست بلکه از حسنات او بر مى دارند (بر حسنات برادرى که مال یا آبروى او تضییع شده است مى نهند) و اگر حسناتى نداشته باشد از گناهان رفیقش برمى دارند و بر گناهان او مى گذارند».(2)
در دعاهاى معروف ایّام هفته که از امام زین العابدین على بن الحسین(علیه السلام) در ملحقات صحیفه سجّادیه نقل شده در دعاى روز دوشنبه نیز تعبیرات روشنى در این باره دیده مى شود که امام از خداوند (به عنوان سرمشق براى دیگران) چنین مى خواهد: اگر مظالمى از عباد نزد من است، و من بر کسى از بندگان تو ظلم و ستمى کرده ام در عرض و آبروى، یا در مورد اموال و خانواده و فرزندانش، یا غیبتى از او کرده ام، و یا تحمیلى بر او روا داشته ام، یا تکبر و تعصّب یا ریاکارى و خودنمایى در برابر او داشته ام، و اکنون دستم نمى رسد که حق او را به او باز گردانم یا حلیّت بطلبم از درگاه تو مى طلبم که او را به هر گونه مصلحت مى دانى از من راضى فرمایى».(3)
به هر حال احتمال حق الناس بودن غیبت بسیار قوى است لذا اگر جبران کردن یا حلیّت طلبیدن مشکلى نداشته باشد، باید اقدام کرد.
این نکته نیز حائز اهمیت است که یکى از طرق جبران غیبت آن است که انسان
1. میزان الحکمة، جلد 3، صفحه 2339، احادیث 15543 تا 15548.
2. جامع السّعادات، جلد 2، صفحه 306.
3. ملحقات صحیفه سجادیه، دعاى روز دوشنبه (با تلخیص).
نزد کسانى که غیبت در حضور آنها انجام گرفته برود، و عمل برادر مؤمن خود را به گونه اى توجیه و حمل بر صحّت کند، که آثار غیبت از اذهان آنها به کلى برچیده شود، و به اصطلاح آب بسته به جوى خود باز گردد.
همان گونه که غیبت کردن از گناهان بزرگ است، شرکت در مجلس غیبت و گوش دادن به سخنان غیبت کننده نیز از گناهان بزرک محسوب مى شود، چرا که تمام مفاسد غیبت مربوط به همکارى دو طرف است، غیبت کننده و مستمع غیبت، اگر کسى حاضر نشود به غیبت گوش کند، علاوه بر این که گامى در طریق نهى از منکر برداشته شده ماهیت غیبت تحقق نمى یابد، نه عیوب کسى فاش مى شود نه آبروى انسانى مى ریزد، نه هتک حرمت مى شود، و نه مفاسد دیگر اجتماعى به بار مى آید.
به همین دلیل در روایات اسلامى مستمع غیبت همکار غیبت کننده یا به تعبیر روایت یکى از دو غیبت کننده محسوب شده است. چنان که از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)مى خوانیم: «اَلْمُسْتَمِعُ اَحَدُ الْمُغْتابِیْنَ»(1) و از على(علیه السلام) نقل شده است که فرمود: «اَلسّامِعُ لِلْغَیْبَةِ اَحَدُ الْمُغْتابِینَ».(2)
در حدیث دیگرى از امام امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که هنگامى که مشاهده کرد کسى نزد فرزندش امام حسن(علیه السلام) غیبت مى کند فرمود: «یا بُنَىَّ نَزِّهْ سَمْعَکَ عَنْ مِثْلِ هذا فَاِنَّهُ نَظَرَ اِلى اَخْبَثِ ما فى وِعائِهِ فَاَفْرَغَهُ فى وِعائِکَ; فرزندم! گوش خود را از این گونه
1. جامع السّعادات، جلد 2، صفحه 297; بحارالانوار، جلد 72، صفحه 226.
2. همان مدرک.
سخنان پاک دار، چرا که او (غیبت کننده) کثیف ترین چیزى را که در ظرف خود داشت انتخاب کرد و در ظرف تو ریخت».(1)
حتّى در روایات آمده است که شنونده غیبت باید به دفاع از برادران مسلمانش برخیزد، و از طریق حمل به صحّت مدافع او باشد.
در حدیثى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) مى خوانیم: «مَنْ اُغْتِیْبَ عِنْدَهُ اَخُوُهُ الْمُسْلِمُ فَاسْتَطاعَ نَصْرَهُ فَلَمْ یَنْصُرْهُ خَذَلَهُ اللّهُ فِى الدُّنْیا وَ الاْخِرَةِ; کسى که غیبت برادر مسلمانش نزد او شود، و توانایى بر یارى او داشته باشد و یاریش نکند، خداوند او را در دنیا و آخرت مخذول مى کند».(2)
در حدیث دیگرى از همان حضرت مى خوانیم: «اذا وُقِّعَ فى رَجُل وَ اَنْتَ فى مَلأ فَکُنْ لِلرَّجُلِ ناصِراً وَ وَ لِلْقَومِ زاجِراً وَ قُمْ عَنْهُمْ; هنگامى که عیب جویى و غیبت کسى را در میان جمع مى کنند و تو در آنجا حضور دارى، او را یارى کن و حاضران را نهى از منکر، و از آن مجلس (گناه) برخیز».(3)
و نیز از همان حضرت نقل شده است که فرمود: «اَلسّاکتُ شریکُ المُغْتاب; سکوت کننده شریک غیبت کننده است».(4)
این سخن را با حدیث دیگرى از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) پایان مى دهیم فرمود: «اَلا وَمَنْ تَطَوَّلَ عَلى اَخِیْهِ فى غَیْبَة سَمِعَها فِیهِ فى مَجْلِس فَرَدَّها عَنْهُ رَدَّ اللّهُ عَنْهُ اَلْفَ باب مِنَ الشَّرِ فِى الدُّنیا وَ الاْخِرَةِ، فَاِنْ هُوَ لَمْ یَرُدَّها وَ هُوَ قادِرٌ عَلى رَدِّها کانَ عَلَیْهِ کَوِزْرِ مَنْ اِغْتابَهُ سَبْعینَ مَرَّةً; کسى که بر برادر مسلمانش منّت بگذارد و در برابر غیبتى که از او در مجلسى شنیده دفاع کند، خداوند هزار در از شرّ و بدى را در دنیا و آخرت از او باز مى گرداند، و اگر دفاع نکند در حالى که قادر بر دفاع است هفتاد برابر گناه غیبت کننده بر او خواهد بود».(5)
ممکن است این روایت ناظر به مواردى باشد که شخص مستمع انسان صاحب نفوذ و با شخصیتى است در حالى که غیبت کننده چنین نیست، روشن است سکوت
1. میزان الحکمه، جلد 3، صفحه 2339.
2. همان، صفحه 2339.
3. کنزالعمال، حدیث 8028.
4. آثار الصادقین، ج 16، ص 98.
5. من لایحضره الفقیه، جلد 4، صفحه 8 و 9.
چنین شخصى آثار زیانبارش در مورد هتک حرمت آن فرد مسلمان بسیار بیشتر از کلام غیبت کننده است
درمان این بیمارى خطرناک اخلاقى از جهاتى با درمان سایر بیمارى هاى اخلاقى مشابه، و از جهاتى متفاوت است و در مجموع، رعایت امور زیر براى پیشگیرى یا درمان غیبت بسیار کارساز است:
1ـ درمان اصلى هر بیمارى جسمى یا روانى و اخلاقى جز با ریشه یابى عوامل آن و قطع کردن آنها امکان پذیر نیست، و از آنجا که عوامل زیادى در بروز و ظهور این صفت زشت مؤثر بود باید به سراغ آن ها رفت، حسد، کینه توزى، انحصارطلبى، انتقام جویى، کبر و خودبرتر بینى، از عوامل مهمى بود که آدمى را به سراغ غیبت مى فرستاد، و تا اینها از وجود انسان ریشه کن نشود، صفت رذیله غیبت ریشه کن نخواهد شد.
هنگامى که انسان نسبت به کسى حسد نورزد، کینه توز نباشد، انتقام جویى نکند، خودبرتربین نباشد، و همچنین از رذایل دیگرى که او را به سوى غیبت مى فرستد پاک گردد، دلیلى ندارد که خود را آلوده غیبت کند.
2ـ راه مهم دیگر براى درمان این رذیله اخلاقى، توجه به پى آمدهاى سوء معنوى
و مادى، فردى و اجتماعى آن است، هرگاه انسان به این نکته توجه کند که غیبت او را از چشم مردم مى اندازد و به عنوان فردى خائن، حق نشناس، ضعیف و ناتوان در جامعه معرفى مى کند، و پیوند اعتماد و اطمینان را در جامعه متزلزل مى سازد،حسنات او را از بین مى برد، سیّئات دیگران را بر دوش او مى گذارد، عبادات او تا چهل روز پذیرفته نمى شود، و جزو نخستین کسانى است که قبل از همه وارد دوزخ مى شوند و اگر توبه کند و توبه او پذیرفته شود، آخرین کسى است که وارد بهشت مى شود.
و نیز به این حقیقت توجه کند که غیبت، حق الناس است، چرا که آبروى خلق خدا را مى برد، و ارزش آبروى هر کس همچون ارزش جان و مال او است. و تا صاحب حق راضى نشود، خدا او را نمى بخشد و اى بسا غیبت مى کند و دست رسى براى جلب رضایت طرف پیدا نمى کند، و این بار گناه براى همیشه بر دوش او مى ماند.
آرى اگر غیبت کننده در این امور دقت کند، به یقین از کار خود پشیمان و منصرف مى شود، و آنها که غیبت را وسیله تفریح و سرگرمى مجالس خودشان قرار مى دهند اگر در این عواقب بیندیشند قطعاً تجدید نظر خواهند کرد.
3ـ غیبت کننده باید به این حقیقت توجه کند که نیروهاى انسان محدود است; اگر نیرویى را که صرف تضییع آبروى اشخاص و شکستن موقعیّت اجتماعى آنها مى کند، صرف رقابت هاى صحیح و سازنده نماید، اى بسا در مدّت کوتاهى از رقیبان خود پیشى گیرد، و مقام والایى را که انتظار دارد، در جامعه براى خویش فراهم سازد، بى آنکه ضربه اى بر فرد یا جامعه وارد کند، و عقوبات دنیا و آخرت را متوجه خود سازد.
به تعبیر دیگر چه بهتر که انسان به جاى تخریب دیگران به آبادانى خانه خویش بپردازد تا در محله اى آباد و در خانه اى آبادتر زندگى کند. ولى کسى که به ویرانى خانه دیگران دل بسته است سرانجام در محله اى ویرانه و خانه اى ویرانه تر زندگى خواهد کرد.
غیبت کننده باید به این حقیقت توجه کند که غیبت کردن یکى از نشانه هاى بارز ضعف و ناتوانى و فقدان شخصیت و عقده خود کم بینى است، و او با غیبت کردن این صفات درونى خود را آشکار مى سازد، و پیش از آن که شخصیت اجتماعى طرف را بشکند شخصیت خود را در هم مى کوبد.
این نکته نیز حائز اهمیت است که براى ترک غیبت ـ مخصوصاً در مورد کسانى که این کار زشت به صورت یک عادت براى آن ها در آمده، قبل از هر چیز مراقبت شدید و نظارت اکید بر زبان و سخنان لازم است، و همچنین پرهیز از دوستانى که او را به غیبت تشویق مى کنند، و مجالسى که مهیّا براى غیبت است و کلیه امورى که وسوسه غیبت در او ایجاد مى کند ضرورت دارد.
در حدیثى از امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى خوانیم که فرمود: «ما عُمِّرَ مَجْلسٌ بِالْغَیْبَةِ اِلاّ خَرِبَ مِنَ الدِّینِ; مجلسى به وسیله غیبت آباد نشد مگر این که از نظر دین خراب گشت».روضة الواعظین، صفحه 542.
نکته دیگر این که یکى از انگیزه هاى غیبت، تبرئه خویشتن است، مثلا مى گوید اگر من مرتکب گناه شدم، فلان کس که از من عالم تر و با سابقه تر است چنین عملى را انجام داده یا بدتر از این را انجام داده، در حالى که براى تبرئه خویشتن راه هاى زیادى وجود دارد که منتهى به این گناه بزرگ یعنى غیبت نمى شود، و اصولا اعتراف به اشتباه و خطا در این گونه موارد سالم ترین و مؤثرترین عذر است، اضافه بر این یکى از اشتباهات بزرگ این است که انسان خود را با آلودگان مقایسه کند چرا با پاکان و نیکان مقایسه نکند و با آنها رقابت نداشته باشد.
گاهى نیز براى تبرئه خویش به این عذر متشبّث مى شوند که از وقتى که فلان گناه و انحراف را از فلان عالم دیدم عقیده من از همه چیز سلب شد و نسبت به همه چیز بى تفاوت شدم و در امر معاد متزلزل گشتم.
این گونه عذرها مصداق روشن عذر بدتر از گناه است، و عواقب بسیار خطرناکى دارد، چه بهتر که انسان اعتراف به خطاى خویش کند، و تا آنجا که مى تواند اعمال
دیگران را حمل بر صحّت کند و به فرض که عالم یا جاهل و رئیس یا بزرگى انحرافى پیدا کرده، او را بهانه انحراف خویش قرار ندهد که این یک بهانه شیطانى است بلکه نظر به خیل عظیم پاکان و نیکان و مقرّبان درگاه حق بیفکند.
* * *